امروز من و همسر رفته بودیم روستا.چند تا قلمه از بعضی درختا جدا کرده بودم و کاشتم.دیگه جا برای درخت نداریم ولی چون علاقه دارم و قلمه هم معلوم نیست بگیره یا نگیره کاشتم دیگه.تازه بعد هم میشه جابجاش کرد یا بدی به کسی که فضاشو داره و میخواد بکاره.البته پارسال حدودا 10 تا قلمه انگور کاشتم که همشون سبز شدن:)همسر اونجا حالش بد شدسردرد میگرنی داره کم کم حالت تهوع هم اضافه شد دیگه ترسیدم و راه افتادیم بچه ها هم تو خونه تنها بودنبه همسر گفتم بگیر تخت بخواب تو ماشین تا برسیم خونه وخدا رو شکر تا رسیدیم حالش بهتر شده بود.
من گفته بودم از کرونا زیاد نمی ترسم ولی امروز مشاهده کردم شجاع تر از من هم هستن که تو خیابون شیرکاکائو داغ میدن تو لیوان یه بار مصرف :| من تو این چند روزه دلم پر می کشه برای پسر خواهرم که یه دل سیر بغلش کنم ولی حتی خونه هم نمیریم.جاهای شلوغ هم فقط برای کارهای ضروری.
یه نکته جالب دیگه این بود که تو مسیر هر مغاره ای رو نگاه کردم باز بود حتی آرایشگاه مردونه ولی مثلا کتابخونه تعطیل بود و نوشته بود همزمان با تعطیلی مدارس تعطیله تاره اونم کتابخونه ای که من هر وقت میرم به جز خودم کسی اونجا نیست:||
امروز جاهای بیشتری رفتم و توی شلوغی بودم و راستش حس می کنم کرونا گرفتم:|یک ماهی هست که سرما خوردم و سرفه م خوب نشده هنوز.دیروز هم یه جایی خوندم که کرونا علاوه بر ریه به قلب هم آسیب می زنه امروز هم خوندم تو استان ما وضعیت خوب بوده ولی احتمالا تا چند روز آینده جهش آماری داشته باشیمیعنی به هر چی اعتراف کنم روزگار کاری بسرم میاره یه روز نشده نادم و پشیمون از حرفم برگردم :)
یه اتفاق خوب امروز این بود که کتابی رو که سرچ کرده بودم قیمتشو و رفتم کتابفروشی بخرمش تا منتظر پست نشم تونستم چاپ قدیم با قیمت خیلی پایین تر بگیرم ولی خداییش به استرس کرونا گرفتن نمی ارزیدآخه هیچ کس ماسک و دستکش اینا نداشت
کاش زودتر تموم بشه این وضعیت.
درباره این سایت